استیون هاوکینگ ( نخبه ی معلول ) اگه تو ایران به دنیا میومد ته تهش دعوتش میکردن برنامه ی ماه عسل ، از بدبختیاش میگفت ، اونوقت خودشو مادرشو مجری با هم میزدن زیر گریه. |:
فرستنده : Mohamad_SVT
154594
خدای عزیزم، وقتی دیشب گفتم زندگی از این بدتر نمیشه. این جمله یک نق زدن معمولی بود نه یک دعوت به مبارزه و چالش!زیاد جدی نگیر :|
فرستنده : آق سید مهدی
154570
به یه نفر میگن قبل از ازدواج تحقیق کردی؟میگه آره هرکی باهاش بوده راضی بود!!!!!!!!!
فرستنده : ~*2HKS*~
154556
***سینا تک*** توجه كردين دخترا اگر سه صفحه براشون بنويسى فقط جمله آخرتو جواب ميدن؟! مثلا سه صفحه ميگى "چقدر عاشقشى"،بعد ميگى "شبت خوش " سه سوت جواب ميده: " شب توهم " :| شما هم که این متنو میخونی ولی لایک نمیکنی جزو همون دسته افرادی :|
فرستنده : سینا تک
154553
یک مهندس رفت کلانترى تا براى همسر گم شده اش فرم پر کنه ! مهندس : زنم رفته خرید ولى هنوز برنگشته خونه ! پلیس : قدش چقدره ؟ مهندس : تا حالا دقت نکردم ! پلیس : لاغره ؟ چاقه ؟ مهندس : یک کم شاید لاغر یا چاق !؟ پلیس : رنگ چشمهاش ؟ مهندس : دقیقاً نمی دونم !؟ پلیس : رنگ موهاش ؟ مهندس : والا هى رنگ می کنه !! پلیس : چى پوشیده بود ؟ مهندس : پیراهن !؟ … یا مانتو !؟ … نمی دونم !! پلیس : با ماشین رفته بود ؟ مهندس : بله پلیس : اسم ، رنگ و شماره ماشین ؟ مهندس : یک AUDI مشکى A8 . با موتور V6, حجم ۳۰۰۰ سوپرشارژ با۳۳۳ اسب بخار قدرت و دور موتور و تیپ ترونیک هشت سرعته اتوماتیک با قابلیت تبدیل به مد دستى و تمام چراغهاش فول LED با دیود هاى تنظیم نور براى تمام فانکشنهاش و… یک خراش خیلى کوچولو هم روى در جلویى سمت شاگرد… (مهندس به اینجا که رسید زد زیر گریه !) پلیس (متاثر!) : گریه نکنید ! ما ماشینتون رو براتون پیدا می کنیم !
فرستنده : amir FC
154545
وقتی میام تو پنل کاربریم ناخودآگاه یاد نتیجه بازی ایران_ آرژانتین میفتم
ارسال شده ها : 54 تایید شده ها : 0
0_0
فرستنده : چند تا لایک داره؟؟
154531
ازوقتی... . . . . . . . . . از وقتی دیه گرون شده دیگه کسی بهم نمیگه مواظب خودت باش...
فرستنده : ♥♥♥✗✗㋡ミMeysamミ㋡✗✗♥♥♥
154514
شیطونه میگه ساعت 3 نصف شب زنگ بزنم به دوستم باهاش 1851ثانیه صحبت کنم تا این ایرانسل از این دست و دلبازیش منصرف بشه:|
فرستنده : محمّدرسول
154488
يارو تو هواپيما ميره داخل كابين خلبان با تهديد ميگه برو فرانکفورت!خلبان يه نگاهی بهش ميندازه ميگه پس اسلحه ات کو؟! :oيارو ميگه رفاقتی برو ديگه!دمت گرم!ايشالا عروسيت |:
فرستنده : mamad seven
154485
توی نمایشگاه کتاب توی جمله هایی که نوشته بودن و روی تابلو زده بودن درباره ی کتاب،یه چیز مشتی خوندم!!! نوشته بود:کتاب بسیار خوب و ارزنده هست وبرای ارتقا دانش بشریت به کار می رود و من هم کتاب می خرم که به دانشگاه بیایم.... . . . آمدنی که فقط به بهانه ی دیدن توستO_o یعنی واقعا دیدش به کتاب جهانم رو عوض کرد^_^